ترانه ها و دلنوشته های شاعرانه  از میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

ترانه ها و دلنوشته های شاعرانه از میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

شبا که من می خوابم / کتاب شعرام بازه / ترانه ها بیدارن / با رنگ و بوی تازه / شعرا لونه می سازن / تو جنگل کتابم / واژه ها با قلقلک / نمی ذارن بخوابم /
ترانه ها و دلنوشته های شاعرانه  از میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

ترانه ها و دلنوشته های شاعرانه از میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

شبا که من می خوابم / کتاب شعرام بازه / ترانه ها بیدارن / با رنگ و بوی تازه / شعرا لونه می سازن / تو جنگل کتابم / واژه ها با قلقلک / نمی ذارن بخوابم /

عید غدیر مبارک باد

 

عید غدیر مبارک

 

یا علی(ع)

 

 

 

به نام خدا

 

من هم به نوبه خودم و طبق وظیفه,

 این عید سعید غدیر را

 به تمامی شیعیان و مسلمانان جهان

 و همچنین به تمامی گروه  بلاگ اسکای

  تبریک و تهنیت عرض می کنم.

***

 

Ya Ali

I Also Congratulate

 Happy GHADIR Festival

 To Shia  Moslem And All Moslems

 And Group Blogsky

 Of The World.

***

نوپا

عشق

 

به نام خدایی که عشق را آفرید

*** عشق  ***

 

عشق  پرتوی  از  گل و زمین است

عشق   کبوتری  زیبا    آفرین است

عشق    چو    نم نم   بارون    الهی

هر جایی  ریزد  نقش  زمین است

عشق  چشمه ای باشد  از دل کوه

یا  آبی   زلال   زیر    زمین است

عشق    بلبلی   باشد    به    ترانه

لبخند و نوای  عشق همین است

عشق   رودی   باشد   چه   مصفا

سنگ و ساحلش صد آفرین است

عشق  ماهی  باشد  چه   درخشان

شب در آسمان همچو نگین است

عشق   سرّی است  از  اسرار  دلها

با وصال عشق چه قدر شیرین است

عشق  شمعی است  که  اگر  بسوزد

پروانه   کنارش   به  کمین  است

بی   عشق  دنیا  زندگی  شد  تلخ

درد  دل  عاشقان  همین   است

***

(نوپا)

 

نیست هیچ بارانی اینجا

به نام خدا

 بندر چرا  نمی بارد

*** نیست هیچ بارانی اینجا  ***

 

در کنار  پنجره

من

حسرت  یک قطره باران

آسمانی گرم  و  روشن

ابر ها

  در کوچ  فردا

با  وجودش در زمستان

آرزوی نم نم آن

بس نگاهها آسمانی

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

با وجود  باد خشمگین

شهر پیدا نیست هر جا

گرد و خاک هم در هوایش

می پرند

 حیران و ویران

در خیالم

  با نگاهش

نم نم باران چه زیبا

تا بشوید شهر تشنه

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

موج

 در ساحل چه زیبا

می نشیند روی سنگها

قایق صیاد را او

می برد

 در خواب و رویا

ماهیان رنگ  رنگش

در دل دریا فراوان

منتظر

 از ریزش آن

نیست هیچ بارانی  اینجا

 

(نوپا)

 

 

 

عمو (مازندرانی همراه با تلفظ اینگلیسی و ترجمه فارسی)

شعر مازندرانی همراه با تلفظ انگلیسی و ترجمه فارسی

عمو

دل ره صحرا بدایی داز و فکا گیرنی شه دوش

اسبه سارخ چوی تن نون و پلا گیرنی شه دوش

بیل و گروازه شه جا دوست و رفق دوندی عمو

خسه تنه دیینی تور و حلا گیرنی شه دوش

تور و تاشه هنه کوله سو هداهه ته بوین

ناماشون دیمه خنه پیته قوا گیرنی شه دوش

لله چو دیمه صحرا دسه عصا هسه تره

سنگین کنده چوره یا مرتضی گیرنی شه دوش

تنه تو کار بدایی خسه نواش من ته فدا

همه ره راهه خدا بی سرصدا گیرنی شه دوش

مسه چش وا هکنی لطف خداره اشنی

کیسه کیسه روزی ره نومه خدا گیرنی شه دوش

اونقدر مسه کار هسی خسگی نارنی وجود

دوندی کر دسه ره کوفا کوفا گیرنی شه

تلفظ انگلیسی

AMO

dele sahra bedaee dazo feka girni she dosh

asbe sarekh choee tan nona pela girni she dosh

bilo gervaze she ja dosta rafegh dondi amo

khase tane daeeni tora hela girni she dosh

tora tashe hanekole so hdahe te bavin

namashon dime khene pite gheva girni she dosh

lale cho dime sahra dase asa hase tere

sangine kende chore ya morteza girni she dosh

tane to kar bdahi khase navash men te feda

hamere rahe kheda bi sar seda girni she dosh

mase chesh va hakeni lotfe khedare esheni

kise kise rozire nome khoda girni she dosh

onghader mase kar hasi khasegi narni vojod

daveni kar dase re kofa kofa girni she dosh

 

ترجمه فارسی

عمو

به سوی شالیزار(صحرا) حرکت میکنی و داس و ... و غذای خود را در پارچه سفیدی به همراه داری,

وسایل کار خود را(داس و بیل) دوست خود می دانی و هنگام بازگشتن به خانه با وجود خستگی زیاد تبر و چوب هم به همراه داری,

با تبر و تیشه همه جارا  اباد کردی و موقع غروب به هنگام حرکت به سوی خانه کت کهنه را به دوش میگذاری,

چوب نی به هنگام حرکت به سوی کار عصای تو می باشد وچوبهای بسیار سنگین را با نام علی(ع) بلند می کنی,

خیلی زحمت می کشی حسه نباشید میگویم تمامی اینکارها را بدون سر صدا و تنهایی انجام می دهی,

اگه به دور و اطراف خود نگاه کنی لطف خدا را می بینی و خروار خروار روزی خود را با نام خدا بر میداری,

انقدر به کار خود علاقه داری که هیچ خسگی را احساس نمی کنی و از شادی بارهای بیشتری را به دوش میگیری,   

***

میر حمزه طاهری نوپا

  mir hamzeh taheri nopa

 

 

میلاد مسیح و عید کریسمس مبارک باد

 

  

Happy New Year

من هم به نوبه خودم فرا رسیدن عید کریسمس و تولد حضرت مسیح را به همه مسیحیان عزیزم تبریک و تهنیت عرض می کنم.

 

تقدیم به تمامی مسیحیان عزیز

 

*** میلاد مسیح و عید کریسمس ***

 

عید است و شادی

نه عید نوروز

جشن مسیحاست

نامش , کریسمس

 

آغوش مریم

نوری مبین است

بس می درخشد

اینجا و آنجا

 

بلبل زشادی

با صد ترانه

بر شاخه شاخه

هی می زند پر

 

فصل زمستان

چه نوبهاری است

دشت و دمن شد

با غنچه زیبا

 

شبنم به گلها

ناز است و غلطان

رویایی گشته است

دنیای گلها

 

تن پوش روشن

هرجا صفا یی است

از سوز سردی

آنجا نمایان

 

صد لاله در باغ

بر سبزه حالی است

این لطف و رحمت

از آن الله است

***

میر حمزه طاهری (نوپا)

 

 

 

* دل تنها

( به نام خدا )

دل تنها

 

ندارم  هیچ  راهی   و سرایی

ندارد  عاشقی  بر من  هوایی

نه نوری نه چراغی در دل شب

که با نورش دهد نور همچو ماهی

نه باغی  مالکش  در این  دیارم

شوم  با حاصلش  اهل  بهایی

نه اشکی از فراقت همچو شبنم

بریزد  روی  گلهای  جدایی

نه قلبی تا شود حیران و افسوس

ز نام  عاشقی گم کرده  راهی

نه  چشمی  تا ببیند  از  بصیرت

نگردد  کور و خسته  از نگاهی

نه جنگی کز وجودش خصم دولت

بیازارد   دل   خسته   ز راهی

نه باری تا برم مقصد به تعجیل

به آهو جستجوی قطره آبی

نه پاهی پیش روم بهر ملاقات

  ز سویش پیش روم چو ساربانی

نه دستی تا دهد دست تعهد

فشارد دست یاران با خدایی

نه راهی تا روم  سویش شتابان

ز غفلت کج نرم گم کرده راهی

نه عشقی با دلم گردد دلارام

که با وصلش کنم نک زندگانی

نه نیشی تا زند بر پیکر من

ز راهی زخم شوم با تکه خاری

نه ساقی تا دهد یک قطره آبی

طبیبی او کند گردم شفایی

نه تختی تا نشینم همچو شاهی

نه قصه تا روم یکدم به خوابی

***

 

میر حمزه طاهری (نوپا)

 

 

 

صواحی(شعر)

( به نام خدا )

صواحی(شعر مازندرانی)

 

صواحی  ککلی  طلای   ونگه

سپیده  سر  بزو  صدای  زنگه

پرس خار خار بوین همه خداشه

همه جا  ویندنی خدای  رنگه

 

تلفظ انگلیسی

 

Sevahi  kekeli  telaye  vange

Sepide sar bazo sedaye zange

Peres khar khar bavin hame khedashe

Hame ja vindeni khedaye range

 

ترجمه فارسی

 

اول صبح صدای مرغ و خروس به گوش می رسد و روشنایی صبح پیداشده و روز نو آغاز شده است,

از خواب نازت بیدار شو و دور و اطراف خود را نگاه کن که این همه جلوه و زیبایی ها از آن پروردگار است,

 

توضیح

 

در روستاها مازندران گوشه ای از منزل را جهت لانه مرغ و خروس اختصاص می دهند که در مازندرانی به آن ککلی می گویند و صبحها با صدای مرغ و خروس از خواب بیدار شده و به کار و بار مشغول می شوند و این همه زیبایی  را خداوند بزرگ به همه ما هدیه داده است تا بتوانیم از ان به نحو احسن استفاده کنیم.

 

با تشکر

میر حمزه طاهری (نوپا)

 

قسم به هر که عاشقه خدا کند بیایی

( به نام خدا )

 

قسم به هر که عاشقه , خدا کند بیایی

 

رو شونه های گرمت

بهار بی صدایی

از خواب خوش پریدم

ای مهربان کجایی

 

بی تو منی شکسته

گسسته و یه خسته

شاید رسی , برایم

یه همدم و صفایی

 

بر قایقی شکسته

کجا کنم نگاهت

از ترس صید طوفان

آنجا مرا خدایی

 

از رنج و سختی راه

دل خسته و مریضم

در آرزوی دیدار

آنوقت مرا شفاهی

 

از بس که دور دورم

ز دیدنت شکستم

حالی دیگر ندارم

زبس که بی وفایی

 

تو سایبون عشقت

بیا مرا صدا کن

قسم به هر که عاشقه

خدا کند بیایی

 

***

میر حمزه طاهری (نوپا)

 

 

 

جز دیدنت برایم کاری دیگر نمونده(شعر)

( به نام خدا )

 

جز دیدنت برایم , کاری دیگر نمونده

 

رو  طاقچه’  اتاقم

عکسای تو ردیفند

جز دیدنت برایم

کاری دیگر نمونده

 

از دوری من و تو

ترانه ها سرودم

برای با تو بودن

نائی دیگر نمونده

 

از نقشه’  زندگی

روز و شبم اسیری

با یادت این نوشته

خطی دیگر نمونده

 

از  بلبلان  عاشق

بس نکته ها شنیدم

میخانه های عشقم

جامی دیگر نمونده

 

از پیک  ناز  عاشق

گلواژه ها  رسیده

آخر تو با من هستی

حالی دیگر نمونده

 

تو از من این نوشتی

از  خاطرات  زیبا

بیا با لحظه هام باش

وقتی دیگر نمونده

 

هر گوشه’  اتاقا

با ذوق تو ردیفند

از  لابلای  خنده

دردی دیگر نمونده

 

از قطره های بارون

من زندگی گرفتم

از قطره قطره اشکم

آبی دیگر نمونده

 

تو آسمون قلبم

پرنده ها زیادند

با کوچ هر پرنده

بالی دیگر نمونده

 

حالا که وقت خنده

از  آسمون  رسیده

بیا با لحظه هام باش

راهی دیگر نمونده

 

با صورت چو ماهت

زیبایی ها   پریدند

لو’ لو’ ی آسمونیت

خالی دیگر نمونده

***

میر حمزه طاهری (نوپا)

 

 

 

 

اشعار زیبا و دلنشین از نزار قبانی

 http://s8.picofile.com/file/8273138376/u1_2.jpg


اشعار جدید نزار قبانی

 

وقتی عاشقم
حس می کنم سلطان زمانم
و مالک زمین و هر چه در آن است
سوار بر اسبم به سوی خورشید می رانم

وقتی عاشقم
نور سیالی می شوم
پنهان از نظر ها
و شعر ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می شوند

وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران می کند
و سبزه بر زبانم می روید
وقتی عاشقم
زمانی می شوم خارج ازهر زمان

وقتی بر زنی عاشقم
درختان پابرهنه
به سویم می دوند

***

این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت

این جام آخر شراب است بانو
و دیگر نه از مستی خبری خواهد بود
نه از شراب

آخرین نامه ی جنون است این
آخرین سیاه مشق کودکی
دیگر نه ساده گی کودکی را به تماشا خواهی نشست
نه شکوه جنون را

دل به تو بستم گل یاس ِ دلپذیر
چون کودکی که از مدرسه می گریزد
و گنجشک ها و شعرهایش را
در جیب شلوارش پنهان می کند

من کودکی بودم
گریزان و آزاد
بر بام شعر و جنون
اما تو زنی بودی
با رفتارهای عامیانه
زنی که چشم به قضا و قدر دارد
و فنجان قهوه
و کلام فالگیران
زنی رو در روی صف خواستگارانش

افسوس
از این به بعد در نامه های عاشقانه
نوشته های آبی نخواهی خواند

در اشک شمع ها
و شراب نیشکر
ردی از من نخواهی دید

از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود

دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامه شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی

***

خنجرِ گداخته‌ی‌ ودکا بر زبان من‌
تو در هر قطره‌ حضور داری‌
امشب‌ را بی‌خیال‌ نوشیدم‌
مانند روس‌ها
که‌ آتش‌ می‌نوشند
بی‌که‌ بسوزند
من‌ اما باختم‌
چون‌ با دو آتش‌ طرف‌ بودم‌
ودکا
و
تو

ناتاشا گارسون‌ بود
من‌ تو را ناتاشا صدا می‌زنم‌
می‌خواهم‌ با من‌
چون‌ کبوتری‌ بر یخ‌های‌ میدان‌ِ سُرخ‌
پرواز کنی‌

هر گیلاسی‌ یک‌ آتش فشان‌ است
صورتت‌ گل سرخی‌ بر فریب ناکی‌ِ مروارید
ناتاشا ، عشق‌ِ من‌

مردان‌ باده‌ می‌نوشند
تا از عشق‌هایشان‌ بگریزند
من‌ اما
برای‌ گریختن‌ به‌ سوی‌ تو می‌نوشم‌

***

چیزی که در دوست داشتنت
بیش تر عذابم می دهد
این است که گر چه می خواهم
اما طاقت بیش تر دوست داشتنت را ندارم
و آن چه در حواس پنج گانه ام
به ستوهم می آورد
این است که آن ها پنج تا هستند ، نه بیش تر

زنی استثنائی چون تو را
احساساتی استثنائی باید
که بدو تقدیم کرد
و اشتیاقی استثنائی
و اشک هایی استثنائی
زنی چون تو استثنائی را کتاب هایی باید
که ویژه او نوشته شده باشند
و اندوهی ویژه
و مرگی که تنها مخصوص و به خاطر او باشد
تو زنی هستی متکثر
در حالی که زبان یکی است
چه می توانم کرد
تا با زبانم آشتی کنم

***

بگو دوستت دارم تا زیبائیم افزون شود
که بدون عشق تو زیبا نخواهم بود
بگو دوستت دارم تا سر انگشتانم
طلا شده، و پیشانیم مهتابی گردد
بگو و تردید نکن
که بعضی از عشق ‌ها قابل تأخیر نیستند
اگر دوستم بداری تقویم را تغییر خواهم داد
فصل‌ هایی را حذف نموده
یا فصل‌ هایی را به آن اضافه خواهم کرد
و زمان گذشته را به پایان خواهم رساند
و به جای آن پایتختی برای زنان تاسیس خواهم کرد
اگر تو معشوقه‌ ام شوی، من پادشاهی خواهم بود
و ستارگان را با سفینه‌ ها و لشکریان فتح خواهم کرد
از من خجالت نکش، که این فرصتی ست برای من
تا پیام آوری باشم میان تمام عاشقان

***

تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که شیوه عشق من
کهنه شده است
شریان های قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پیش تو
و بردن گل های زیبا به خانه ات
همه آیین هایی کهنه شده  است

تو را بسیار دوست دارم
و رویای من این است که مرا
در پیراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، دیدگاهی تازه
و رویای من این است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله این است

***

تمام گل هایم
محصول باغ تو
 
باده ام
ارمغان تاک تو

انگشتری هایم
از کان طلای توست

و شعرهایم
امضای تو را در پای خود دارد

ای که قامتت
از بادبان بالاتر
و فضای چشمانت
گسترده تر از آزادیست
تو زیباتری
از کتاب های نوشته و نانوشته من
و سروده های آمده و نیامده ام

***

همه محاسبات مرا در هم ریخته ای
تا یک ساعت پیش
فکر می کردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جای دارد

***

من تو را دوست دارم
اما از گرفتار شدن در تو هراس دارم
و از یگانه شدن با تو
و در جلد تو رفتن
که آزموده ها به من آموخته است از عشق زنان پرهیز کنم
و از خیزاب دریاها
من بحث و جدل با عشق تو نمی کنم ، که او روز و نهار من است
و من با آفتاب روز بحث نمی کنم
با عشق تو بحث و جدل نمی کنم
که او خود مقدر می کند چه روزی خواهد آمد ، چه روزی رخت خواهد بست...
و او خود زمان گفت و گو را و شکل گفت و گو را تعیین می کند ، آیا گفتم که دوستت دارم ؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم ، زیرا که تو آمده ای
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور
هزارمین بار می گویم که تو را من دوست دارم
چه گونه می خواهی چیزی را تفسیر کنم که به تفسیر در نمی آید ؟
چه گونه می خواهی مساحت اندوهم را اندازه گیری کنم ؟
حال آن که اندوه من ، چون کودک
هر روز زیباتر و بزرگ تر می شود
بگذار به همه زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم
که تورا دوست دارم

تو را دوست دارم
چه گونه می خواهی ثابت کنم که حضورت در جهان
چون حضور آب هاست
چون حضور درخت،
و تویی گل آفتابگردان
و باغی نخل

هیچ از ذهنم نمی گذرد
که در برابر عشق تو مقاومت پیشه کنم ، یا بر آن طغیان کنم
که من و تمامی اشعارم
اندکی از ساخته های دستان توایم
همه شگفتی این است
که دختران از هر سو مرا احاطه کرده اند
و کسی جز تو نمی بینم

***

نمى دانم چه کار باید کنم ؟
آیا باید از سرنوشتى که تو را
در پیش پایم قرار داد قدردانى کنم ؟
همان سرنوشتى که باعث شد
در چشمهایت آب شوم
همان چشمهایى که مرا در دریائى بی قرار غرق
و سیماى تو را بر چهره ام حک کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند
وحروف نام تو را در قلبم جای داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد
آآآه عشق من
تو را به خدا به من بگو
آیا بعد از این همه عشق
عاقلانه است که فراموشت کنم ؟

***

مست شو بانو
مست از من
آن چنان مست که دریا به رنگ گل سرخ درآید
به رنگ شراب تیره
به رنگ خاکستری
به رنگ زرد
و چه زیباست
زنی که در حضور شعر
تلو تلو می خورد و
مست می شود
من
در زیباترین نمود ام هستم
در درخشان ترین لحظات تمدن ام
آه
آن گاه تن به عشق می سپارم
که متمدن شده باشم
بختی دیگر به من بده
تا تاریخ را بنویسم بانو
چرا که تاریخ
هرگز به تکرار خود برنمی خیزد

***

دوستت می ‌دارم
در فاصله این عشق و آن عشق
در فاصله زنی که خداحافظی می ‌کند
و زنی که از راه می ‌رسد

این‌ جا و آن ‌جا
دنبال تو می ‌گردم
هر اشاره ‌ای
انگار
به چشم ‌های تو می ‌رسد

چه گونه تفسیر کنم این حسی را
که روز و شبم را ساخته

زیباترین زن دنیا کنارِ من است
پس چه گونه
مثل کبوتری
می ‌گذری از خیال من ؟

در فاصله دو دیدار
در فاصله دو زن
در فاصله قطاری که می‌ رسد از راه و
قطاری که راه می افتد
پنج دقیقه فرصت هست

***

رود اندوه

دیدگانت
دو رود اندوهند
دو رود موسیقی
که می‌برندم
تا دورا دور
پس پشت زمان‌ها

بانو
مرا به حال خویش واگذاشتند
دو رودسار موسیقی
که به کجراهه رفته بودند
اشک‌های مشکی‌شان
ترانه‌های فصیح فرو می‌ریزند

چشمان تو
توتون و شرابم
جام دهم مستی
و من
روی صندلی
آتش گرفته‌ام
آتش
می‌خورد آتشم را
می‌گویم آیا
دوستت دارم ، ای ماه ؟
آه
کاش یارایم باشد

***

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه ام دادی ، من دریا
تو قطره ای روغن چراغ ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی ، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات
که قرن ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم

***

چشمانت آخرین ساحل از بنفشه ‌هاست
و بادها مرا دریدند
و گمان کردم که شعر نجاتم می‌دهد
اما قصیده‌ها غرقم کردند
گمان کردم که ممکن است عشق جمع‌ام کند
ولی زن‌ها قسمتم کردند
آری محبوب من
شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود
و راضی شود که با من همراه شود
و مرا با باران‌های مهربانی بشوید
عجیب است که در این زمان شعرا بنویسند
عجیب است این‌که قصیده هنوز هست
و از میان آتش‌ها و دودها می‌گذرد
و از میان پرده‌ها و محفظه‌ها و شکاف‌ها بالا می‌رود
مانند اسب تازی
عجیب است این که نوشتن هنوز هست
با این که سگ‌ها بو می‌کشند
و با این که ظاهر گفتگوهای جدید
می‌تواند شروع هر چیز خوبی باشد

***

آیا مرا دوست داری ؟
بعد از همه آن چه بود
آیا هنوز مرا دوست داری ؟
من
علی رغم همه آن چه که بود
تو را دوست می دارم
 
من نمی  توانم قبول کنم که گذشته  ها گذشته
و گمان می  کنم تو همین حالا
این جایی
لبخند می  زنی
و دستانم را در دست می  گیری
و شک مرا به یقین مبدل می  کنی

از دیروز هیچ سخن مگو
موهایت را شانه کن
و مژه  هایت را آرایش کن
روزگار سپری شده
و تو هم چنان ارزشمندی
و بدان نه از تو
چیزی کاسته شده
و نه از عشق

***

وقتی به ماهی ها نشانی چشمهایت را دادم
تمام نشانیهای قدیمی  را از یاد بردند
وقتی به تاجران مشرق زمین
از گنج های تنت گفتم
قافله های روانه به سوی هند
برگشتند تا عاج های سفید تو را بخرند
وقتی به باد گفتم
گیسوان سیاهت را شانه کند
عذر خواست که عمر کوتاه است
و گیسوهای تو بلند
==========
در عصری
که خدا بار از آن بربست
بی‌آنکه حتی نامی از خویش بر جا بگذارد
پناه می‌آورم به تو
تا بمانی با من
تا خوشه‌های گندم و جوبار‌ها
و آزادی
سالم بمانند
و جمهوری عشق
پرچم‌هایش را برافرازد
==========
عشق من
مرا بگیر
در پناه بازوانت
عمر عشق
مثل عمر شمع ها ست

گیسوی پریشانت را
بر موهایم رها و
سینه خفته ات را
بالین کن

دوستت دارم
فراتر از هر گمانی
و آن سوتر از
هر شوق و شیفتگی

***

نه‌ معماری‌ بلند آوازه ‌ام‌
نه‌ پیکر تراشی‌ از عصر رنسانس‌
نه‌ آشنای‌ دیرینه‌ مرمر
اما باید بدانی که‌ اندام تو را چه گونه‌ آفریده ‌ام‌
و آن‌ را به‌ گل‌ ستاره‌ و شعر آراسته ‌ام‌
با ظرافت‌ خط‌ کوفی‌
نمی ‌توانم‌ توان خویش‌ را در سرودنت‌ به‌ رخ بکشم
در چاپ‌ های‌ تازه‌ و
در علامت گذاری‌ حروف‌
عادت‌ ندارم‌ از کتاب ‌های‌ تازه‌ ام‌ سخن‌ بگویم‌
یا از زنی‌ که‌ افتخار عشقش‌
و افتخار سرودنش‌ را داشته‌ ام‌
کاری‌ این چنین‌
نه‌ شایسته‌ تاریخ شعرهای‌ من‌ است‌
نه‌ شایسته‌ دل دارم‌

نمی‌ خواهم‌ شماره‌ کنم‌
گل میخ ‌هایی‌ را که‌ بر نقره‌ سرشانه ‌هایت‌ کاشته‌ ام‌
فانوس‌ هایی‌ را که‌ در خیابان‌ چشمانت‌ آویخته‌ ام‌
ماهی ‌هایی‌ را که‌ در خلیج‌ تو پرورده ‌ام‌
ستارگانی‌ را که‌ در چین پیراهنت‌ یافته ‌ام‌
یا کبوتری‌ را
که‌ میان پستان ‌هایت‌ پنهان‌ کرده‌ ام‌
کاری‌ این چنین‌ نه‌ شایسته غرور من است‌
نه‌ قداست تو

***

اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم
هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها ، همین است

***

عشق یگانه ام
گریه نکن
اشک هایت می خراشد روحم را
در دنیا چیزی ندارم
جز چشم های تو و غم های خویش

==========

مقصد من عشق است
تویی سر منزل من
عشق در پوست من می دود
تو در پوست من می دوی
و من
خیابان ها و پیاده روهای تن شسته در باران را
بر دوش کشیده
تو را می جویم

***

بانو
عشق تو
نه بازیچه است
نه برگی که در دقایق دلتنگی
مرا به خود سرگرم کند
بانو عشق تو
خرقه یی نیست که آن را
در ایستگاه های میانه ی سفر
بر تن کنم
من ناچارم به عشق تو
تا دریابم که انسانم
نه یک سنگ

***

از سالی که تو معشوق ام شدی
مهمترین صفحات در کتاب عشق معاصر ، رقم خورد
صفحات کتاب عشق ، قبل از این  سفید بودند
و بعد از این نیز سفید خواهند ماند
خطی که میان دهان من و تو کشیده شده
خط استوایی ست                                                      
که مقیاس زمان است برای تمامی ی رصدخانه ها

=============

وقتی که پشت فرمان نشسته ام
و سرت را روی شانه هایم می گذاری
ستارگان از مدارشان می گریزند
و آرام فرود می آیند
تا بر شیشه سرسره بازی کنند
و ماه  فرود می آید تا بر شانه ات بنشیند
دراین هنگام حرف زدن زیباست
وسکوت هم
 
حتی گم شدن درجاده های زمستان
و راه های پرت بی تابلو هم دلپذیرست

***

هر چه موهایت بلندتر
عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم
می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر
درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد

***

دیروز به عشق تو فکر می کردم
و از فکر کردن به آن لذت می بردم
ناگهان قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم
و شیرینی ی حافظه ام را نوشیدم

***

بگذار از هم جدا شویم
چون پرندگانی که در هر فصل ، از دشتها و تپه‌ها کوچ میکنند
و چون خورشید ای معشوق من
که به هنگام غروب ، تلاش می‌کند که زیباتر باشد
در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان
یکبار اسطوره و
یکبار سراب باش
و پرسشی بر لبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی
برو
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم
می خواهم از میان حلقه‌های اشک
به من بنگری
و از میان آتش و دود
به من بنگری
پس بگذار بسوزیم تا بخندیم
چون نعمت گریه را سالهاست
که فراموش کرده ایم
جدا شویم
تا عشق ما به روز مرگی
و شوق ما به خاکستر نشینی
دچار نشود
و غنچه‌ها در گلدان نپژمرد

****

می‌ترسم
باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی
از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم

آه زمستان بود
زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند
و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم
و تو نجوا می‌کردی
دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست

حالا می‌نشینم
و باران‌ها تازیانه می‌زنند
بر بازوانم ، بر رخساره‌ام ، بر اندامم
پس چه کس پناهم دهد ؟

ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه
چگونه تو را از خاطراتم بزدایم ؟

تو همچون نقش روی سنگ در قلبم جاودانه‌ای
ای که در قطره قطره‌ی خونم خانه داری
هر کجا که باشی دوستت دارم
ناشناخته‌هایی در توست
گوشه‌ای از تاریخ و سرنوشت
که پا به عرصه‌اش می‌گذارم

****

تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌
از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌ بیرون‌ پریده یی‌ ؟
هر که‌ گفت‌ نامه‌یی‌ از نامه‌های‌ عاشقانه ی‌ تو را دزدیده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ دست بندی‌ مطّلا را از صندوقت‌ به‌ یغما بُرده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد
یا نشانی ات‌ را می‌داند ، دروغ‌ می‌گوید
هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هُتلی‌
یا تماشاخانه‌یی‌ سر کرده ‌، دروغ‌ می‌گوید
دروغ‌ ! دروغ‌ ! دروغ‌

تو موزه‌یی‌ هستی‌ که‌ در تمام‌ِ روزهای‌ هفته‌ تعطیل‌ است‌
تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مَردان‌ِ جهان‌
در همه‌ی‌ روزهای‌ سال‌

***

تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی
و روی کتاب هایم می خوابی
و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی
پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم
حال آنکه تویی که می نویسی ؟
==============
همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند
==============
از تجربه عشق پنهانی و
از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام
می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و
نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم
و مقابل همه مردم اعلام کنم :
که برغم کراهت این قرن ، من عاشق این روزگارمعاصرم
و معشوق من تویی
==============
تمام آن چه دانستم همین است
تو عشق منی
و آن که عاشق است
به هیچ چیز نمی اندیشد

***

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است..

***

از رفتن بمان
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش

................

مشکل اصلی من با نقد و نقادی این است
هر گاه شعری را با رنگ سیاه نوشته ام
گفته اند
اقتباسی ست از چشم های تو

.................

عشق تو
مرا آموخت
بی اشک بگریم

***

چرا به من و باران ایست می دهی ؟
وقتی می دانی
همه زندگیم با تو
در ریزش باران خلاصه شده
وقتی می دانی
تنها کتابی که پس از تو می خوانم     
کتاب باران است
ممنونم
که به مدرسه راهم دادی
ممنونم
که الفبای عشق را آموختی
ممنونم
که پذیرفتی عشقم باشی
زمان در چمدان توست وقتی به سفر می روی

***

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند  

اندیشیدن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
سخن گفتن ممنوع!
چراغ، قرمز است..
بحث پیرامون علم دین و
صرف و نحو و
شعر و نثر، ممنوع!
اندیشه منفور است و زشت و ناپسند!  

گیس عشق ما بلند شده
می باید قیچی اش کنیم
وگرنه،
تو را و مرا می کشد.

آه ! ای کاش ،
روزی از خوی خرگوشی رها شوی و بدانی
که من صیاد تو نیستم،
عاشق توام.

عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
یعنی ترا تاریخ درکار نباشد
یعنی تو با صدای من سخن گویی
با چشمان من ببینی
و جهان را با انگشتان من کشف کنی...

چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
عشق خفه کن؟...

پسرم جعبه آبرنگش را پیش رویم گذاشت
واز من خواست
برایش پرنده ای بکشم
در رنگ خاکستری فرو بردم
قلم مو را
وکشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها !
شگفتی چشمانش را پر کرد :
اما این یک زندانست ، پدر!
نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شکل پرندگان را از یاد برده ام !...
پسرم مدادهای شمعی اش را
پیش رویم گذاشت
و خواست برایش سرزمین مادری را بکشم
قلم در دستانم لرزید
و من
اشک ریزان
فرو
ریختم… ! 

با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
و افیون،
و اعتیاد،
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان،
با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها  طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند
من می گویم: تنها خلق پیروز است
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده...

افسوس ....
از این به بعد در نامه های عاشقانه ؛
نوشته های آبی نخواهی خواند
در اشک شمع ها ؛
و شراب نیشکر
ردّی از من نخواهی دید
از این پس در کیف نامه رسان ها
بادبادک رنگینی برای تو نخواهد بود
دیگر در عذاب زایمان کلمات
و در عذاب شعر حضور نخواهی داشت
جامهء شعر را بدر آوردی
خودت را بیرون از باغهای کودکی پرتاب کردی
و بدل به نثر شدی .....

نشست و ترس در چشمانش بود
فنجان واژگونم را نگریست
گفت: اندوهگین مباش پسرم
عشق سرنوشت توست
پسرم هر که در راه محبوب بمیرد شهید است
پسرم پسرم
بسیار نگریسته‌ام و ستارگان بسیار را دیده‌ام
اما نخوانده‌ام هیچ فنجانی شبیه فنجان تو
پسرم هرگز نشناخته‏ام و غمی چون غم تو
سرنوشت بی بادبان در دریای عشق راندن است... نزار قبانی

اگر
دوست منی
کمکم کن
تا از پیشت بروم .
اگر یار منی
کمکم کن
تا از تو شفا یابم .
اگر
می دانستم که عشق خطر دارد
دل نمی دادم .
اگر
می دانستم که دریا عمیق است
دل نمی زدم .
و اگر پایان را می دانستم
آغاز نمی کردم ...

با وجود این روزگار بد سرشت
با وجود عصر و عهدی که به قتل نویسنده گی دست می زند
و به قتل نویسنده گان
و بر کبوتران ، گل ها و علف ها
آتش می کند
و چکامه های نغز را در گورستان سگ ها در خاک می کند
من می گویم: تنها اندیشه پیروز است...
و کلمه ی زیبا نخواهد مرد
به هر شمشیری که باشد
به هر زندانی
به هر دورانی

***

نمی توانم نامت را در دهانم

و تو را

در درونم

پنهان کنم .

گل با بوی خود چه می کند؟

گندمزار با خوشه اش؟

طاووس با دمش؟

چراغ با روغنش؟

با تو سر به کجا بگذارم؟

کجا پنهانت کنم؟

وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،

موسیقی صدایم

وتوازن گام هایم

می بینند.

***

پیش از آنکه معشوقه‌ام شوی

هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان

هر کدام

تقویم‌هایی داشتند

برای حسابِ روزها و شبان

 

و آنگاه که معشوقه‌ام شدی

مردمان

زمان را چنین می‌خوانند:

هزاره‌ی پیش از چشم‌های تو

یا

هزاره‌ی بعد از آن

***

برف نگرانم نمی‌کند

حصار یخ رنجم نمی‌دهد

زیرا پایداری می‌کنم

گاهی با شعر و 

گاهی با عشق...

که برای گرم شدن

وسیله‌ی دیگری نیست

جز آنکه 

"دوستت بدارم"

***

کتاب هایم را ببند

 و حرفم را

ازخطوط کف دستانم

و

چینهای صورتم

بخوان

که چون  کودکی شگفت زده

 درمقابل کاج کریسمس

به تو نگاه می کنم

***

آن هنگام که با لباسی نودوز

به دیدنم می آیی

شوق باغبانی با من است

که گلی تازه

در باغچه اش روییده باشد . . .

***

چشمانت کارناوال آتش بازیست!

یک روز در هر سال

برای تماشایش می روم

و باقی روزهایم را

وقف خاموش کردن آتشی می کنم

که زیر پوستم شعله می کشد!

***

دوستت دارم

با تو نرد عشق نمی بازم

مثل بچه ها که می گویند: "

ماهی قرمز مال تو ...

ماهی آبی مال من ..."

برای ماهی ها با تو قهر نمی کنم

ماهیان قرمز و آبی مال تو باشند

و تو مال من

دریا و کشتی و مسافران مال تو باشند

و تو مال من

سود و زیانی در کار نیست

همه ی ثروت من زیر پای تو

چاه نفت ندارم که به آن بنازم

ثروت آغاخان ندارم

یا جزیره ی اوناسیس - که به پهنای یک دریاست -

من شاعرم

و تنها ثروتم

دفتر شعرم و چشم های قشنگ توست

***

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبر و استقامت از نگاه بزرگان

 

                          صبر و استقامت از نگاه بزرگان

 

1-      حضرت محمد(ص):  صبور باش که صبوری ترازوی عقل و نشانه توفیق است,

2-       بزرگمهر :  پیراهن صبر پوشیدم که علاج محنت را هیچ چیز چون صبر نیست,

3-      شکسپیر :  اغلب موفقیت هایی که نصیب بشر شد در سایه صبر و بردباری است,

4-      ناپلئون :  صبور نبودن مانع بزرگی در راه موفقیت است,

5-       ادیسون :  سه چیز برای رسیدن به یک هدف بزرگ لازم  است: اندیشه , تلاش و صبر,

6-      مثل چینی :  زمان برای کسی که می تواند صبر کند هر دری را می گشاید,

7-      مثل آلمانی :  روزی که صبر در باغ زندگییت بروید , به چیدن میوه های پیروزی امیدوار باش,

8-      مثل عربی :  صبر کلید شادمانی است,

9-      حافظ :  صبر ی و ظفر هردو دوستان قدیمند    بر اثر صبر نوبت ظفر آید,

10-   مثل فارسی : گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی,

11-   مثل مازندرانی:  صبر  دار شه زندگی ته کار و بار  رج بهیره ,

                                     

                                   میر حمزه طاهری نوپا

میلاد امام هشتم مبارکباد(شعر)

-تولد امام رضا(ع)

رضا بمو اماره شاد هکردهreza bemo emare shad hakerde       

صفا بمو اماره یاد هکردهsefa bemo emare yad hakerde           

امامه هشتمین بمو که بومemame hashtomin bemo ke bavem   

جهون ره پر ز عدل و داد هکردهjehonre por ze adlo dad hakerde

تولد امام رضا(ع)

-  امام رضا(ع) به دنیا آمد و همه ما را شاد کرد و با آمدنش همراه با صفا و صمیمیت یادی از ما نمود,

امام هشتم شیعیان ما آمده که با آمدنش جهان را پر از عدل و داد کرد,

***

میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

آیا می خواهی بدانی سال نو با نام چه حیوانی شروع می شود

با سلام از شما دوست گرامی

قدیما تقویمی وجود نداشت و برای سال جدید نام حیوانات را انتخاب می کردند و به این ترتیب با نام دوازده حیوان ( موش - بقر - پلنگ - خرگوش- نهنگ - مار - اسب - گوسفند - حمدونه - مرغ - سگ و خوک) سالها را سپری می کردند. که شعری در این زمینه درست شده است که برای بهتر یادگیری آن به ما کمک می کند:

موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار

زین چهار چو بگذری نهنگ آید و مار

آنگه به اسب و گوسفند هست حساب

حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار

***

پس امسال ۱۳۸۵ سال سگ می باشد

 

 

چند دو بیتی تقدیم به دوستان(غزل-بهار-جوانی-آرزو-جدایی-با تو-قبله

 

غزل

غزل خواندم غزل آشفته ام کرد

به هر شعرو سخن آموخته ام کرد

نویسم هر چه دل گوید , اطاعت

به برگ و دفترم وابسته ام کرد

***

بهار

صفا باشد چمن با گل بروید

زمینم  یاسمن سنبل   بروید

مرا  حال ا بهارم  آشنا  کرد

مبادا  ساز  بی بلبل  بروید

***

جوانی

جوانم من جوانی ریشه ام باد

هزاران   آرزوها   بیشه ام باد

وگر  دارم غمی بر دل  نیارم

تلاش و سوی حرفه پیشه ام باد

*** 

آرزو

کدامین  آرزو در دل وطن کرد

لباسی  آسمانی  را  به  تن کرد

مرا  با  آرزو هایم    رها  کن

فلک آخر سفارشها به من کرد

***

جدایی

کبوتر پر زدی با من چه کردی

دلم را سر زدی با من چه کردی

تو را عاشق ندانستن گناه است

قدم آخر زدی با من چه کردی

***

با تو

تو را تنها زشب هر جا می گردم

تمامی  کوله بارم  را   می بندم

شبی  سرد و  سکوتی  با  تو بودن

خیالم  آسمانم  من    می خندم

***

قبله

به زیر منظر حق جلوه گاهی است

به سوی کعبه حق قبله گاهی است

وگر  چشم  بیند  و  باور   ندارد

ز اثباتش دلیلی و کتابی است

***

بهار

آمده   بهار گل  آشکار است  بیا

هر طرف نگر غنچه هزار است بیا

بلبلان  همه  چه شاد  و  سرمست

این جلوه از آن پروردگار است بیا

*** 

میرحمزه طاهری نوپا

Mir hamzeh taheri nopa

حیوانات و پرندگان با لهجه مازندرانی و تلفظ انگلیسی و فارسی

 

اسامی برخی حیوانات و پرندگان با لهجه مازندرانی و تلفظ انگلیسی و فارسی

1-     کوتر koter  کبوتر

2-     میچکا michka  گنجشک

3-     کلاج kelaj  کلاغ

4-     پیتکله pitkele   جغد

5-     طلا  tela  خروس

6-     سیکا  sika  اردک

7-     نیمچه nimche  جوجه

8-     پاپلی papeli  پروانه

9-     مرغز marghez  مگس

10- لل lal  پشه

11- شال shal شغال

12-  بامشی bameshi گربه

13- گل gal  موش

14- مر mar مار

15- وکین vakin قورباغه

16-  دار وکdar vak    قورباغه درختی

17- سیس sis سوسک

18- ماز maz  سنجاقک

19- کنگلی kangeli  زنبور

20- گو goo  گاو

21- گسفند gesfend  گوسفند

22- موشکل moshkel  سوسمار

23-  عاروسک گل arosek gal  موش بزرگ

24- سپل sapel  مگس بزرگ

25-  تشنی tashni  مرغ

26-  کرک kerk مرغ

27- شکروم shekerom پرنده هایی که در فصل زمستان به صورت گروهی دیده می شوند.

28-   تیکا و ایا  tika va aya  پرنده هایی که فصل زمستان در باغها دیده می شوند.

29- با غلبون baghalebon  بوقلمون

30- سر غاز sar ghaz  غاز صحرایی

31-  سر سیکا sar sika  اردک صحرایی

32- شونه غپین  shone ghepin  شانه به سر

33- رگ رکین rag rakin  پرنده ای که بیشتر در مردابها و آب بندانها زندگی میکند.

34- جین جلاغی jinjelaghi  کلاغ جیر جیر , پرندهای که تابستان صدای آن به گوش می رسد.

 

میرحمزه طاهری نوپا

Mir hamzeh taheri nopa

درباره خودم

 به نام خداوند بزرگ

و اینک ,  من میرحمزه طاهری  هریکنده ای  با تخلص  شعری  نوپا  از استان مازندران , شهرستان بابل , روستای هریکنده , متولد  1351  , اولین مجموعه شعر مازندرانی ام را با نام ونگه وا  به همراه تلفظ انگلیسی و ترجمه فارسی به همه شما دوستان گرامی  بخصوص مازندرانی های عزیزم تقدیم می کنم ,  باشد که همگی دست در دست هم دهیم و همگی یک صدا به آبادانی طبیعت زیبای مان بپردازیم, طبیعتی که قدم به قدم به سوی فراموشی گام بر می دارد . هدف من از شعر گفتن جلوه دادن خودم به عنوان یک شاعر نیست بلکه دفاع از مردان و زنانی است که با جان و دل در زنده نگه داشتن اصالت و طبیعتشان کوشیدند و بدور از  زندگی ماشینی وشهری  روزهاو شبهای خود را با کمترین امکانات سپری کردند ,

 

یا دشان گرامی باد  

 

 

میر حمزه طاهری نوپا

 http://www.taheri.blogsky.com

 E-Mail : nopa_mht@yahoo.com

Taheri_nopa@yahoo.com

 

زمستون(فارسی)

زمستون

وقتی که زمستونه پنجره ها بسته می شن

 گرمای اتاقا از یه جا بودن خسته می شن

بالای  درختا که گشنه  آب و  هوا شن

رویای  زمستونا  تو دفترا  زنده می شن

***

میر حمزه طاهری نوپا

اون قدیماره یاد بیار(مازندرانی همراه با تلفظ اینگلیسی و ترجمه فا

              * اون قدیماره یاد بیار        on ghadimare yad biar

 

آ برار اون قدیمای ناختی ره یاد بیار aberar on ghadimaye nakheti re yad biar                     

دست تیل و خسه تن لینگه تلی ره یاد بیار                  daste tilo khase tan linge tali re yad byar

 

شلواره لی پوشنی دمپا گشاد وه چه شی اه   shelvare ly posheni dampa geshad ve che shi ye   

تیسابه تا ساق دماسن یا علی ره یاد بیار  tesabe ta sag demasen ya ali re yad biar                   

 

جاده که اسفالت بیه ته هامتن چه راحته jade ke sfalt baie te hameten che rahete                   

چکمه و کلوش بهوسه سرپایی ره یاد بیار chakme o kalosh bohose sarpaee re yad biar           

 

جاز و سنتور و نوار و ضبط و آهنگ صدا jazo santoro nevaro zabto ahange seda                    

گالشون ونگه وا گلی گلی ره یاد بیار galshone vange va galy galy re yad biar                 

 

اسا که سال نو بونه خرجه خنه زیادی اه                         esake sal no bone kharje khene                    

سال نو گردی کرون گل و گویی ره یاد بیار                  sale no gardi karon gelo goee re yad biyar       

اوی شهر تلفن و برق راحات هنیشتی شه سرهoye shar telfono bargh rahat henishti she sere          

چشمه زلال او تازه چایی ره یاد بیارcheshmehe zelale o taze chahi re yad biar                          

 

تیلر و کمپا دیگه بینجه کری راحاتی اهtilero kompa dige binje kari rahatiye                                

گومش و چو و ازال جینگاسری ره یاد بیارgomesho chova ezal jingasari re yad biar                     

 

ظرفه چینی بیمو سفره پر هسه چه شلوغzarfe chini biyamo sefre por hase che shelogh                 

پلاره مجمه دله دسه جمی ره یاد بیارplare majmedele dase jami re yad biar                                

 

کتاب و کیف و مداد مدرسه بوردن راحتهketaba kifa medad madrese borden rahete                     

ملائون دسته شیش و فلک کری ره یاد بیارmelaon dase shesho falek kari re yad biar                    

 

مازنی ره کم ندون ته رسم و ایمون وه بونهmazanire kam nadon te rasmo imon ve bone              

انه فارسی حرف نزن زرده کئی ره یاد بیارane farsi harf nazen zarde kaee re yad biar                     

 

آ برار تره به خدا مازندرون ره خار هارشa berar tere be kheda mazenderon re khar haresh          

خیابون هداره په بینجه کری ره یاد بیارkhiyabon hedarepe binjekari re yad biar                             

 

تلم دوغ و کره ماست و پلاره یاد نکنteleme dogho kare masto pelare yad naken                        

روز و شو ناختی و پلی پلی ره یاد بیارrozo sho nakhetio pali pali re yad biar                                 

 

چلوی بچا اوره با پوس دگیتن هنرهcheloye becha ore ba pos dagiten henere                               

دیره راه تا چفته سر افتو سری ره یاد بیارdire rah ta chafte sar aftosari re yad biar                           

 

شفته کرکه اشنی ته دسا بال که خالیهshefte kerke esheni te dastabal ke khaliee                           

صواسری کرک و سیکا و ککلی ره یاد بیارsevasari kerko sikao kekeli re yad biar                           

 

الان که چک و قسم بمو جلو دارمه عجبalan ke cheko ghasem bemo jelo darme ajeb                  

انه بد قولی نکن خداوری ره یاد بیارane bad gholi naken kedavari re yad biar                              

 

اینزمون دعوا بونه تیر و تفنگ اینه جلوinzamon dava bone tiro tefeng ine jelo                                

دست دست تشه تو چنگ چنگلی ره یاد بیارdast dast tasheto chang changeli re yad biar                

 

بهاره ما که امو نوروز خونا خونسنهbehare ma ke emo norozkhona khonesene                             

گل سر لتکا دله اون پاپلی ره یاد بیارgolesar letkadele on papeli re yad biar                                   

 

ته شمالی من شمالی هر چی بوم راسی اهte shemali men shemali harchi bavem rasiee                     

چاشت گدر وشنا و تشنا گلی ره یاد بیارchasht geder veshnaha teshna ghalire yad biar                

 

گاز فر دارنی لوه آشپزخنه هسه دکونgaze fer darni lave ashpazkhene hase dekon                      

کله سر زرک پلا بی لاغلی ره یاد بیارkalesar zarek pela bi lagheli re yad biar                               

 

خشکه خسه گلی ره هر چی بوم کم بتمهkheshke khase gali re har chi bavem kam bateme            

بینج دله ره مجنی لینگه رجی ره یاد بیارbinjdele re mejeni linge raji re yad biar                                

 

طاهری هر چی گنه هیچکی ونه یار نهونهtaheri har chi gene hichki vene yar nahone                       

آدم بمرده روز مرده وری ره یاد بیارademe bamerde roz merde vari re yad biar                             

 

 

-  بیا یادی از قدیمی ها بکن

 

ای برادر بیا یاد بکن  از بی خوابی ها و دست و پای گل ألود و زخمی شده آن زمان (قدیم),

حالا شلوار لی و با مدل های مختلف می پوشی و بیا یادی بکن  از پابرهنه بودن و عبور کردن از گل و لای و سختی های آن زمان,

حالا جاده که أسفالت شده رفت و أمد چه أسان شده است و بیا یاد بکن از چکمه و کفشهاو دمپایی های پاره پاره,

از خیلی أهنگهای جدید (سنتور- جاز و ...) خوشت می آید و بیا یاد بکن از چوپانان و نی هایشان  در صحرا,

حالا که سال جدید می شود (عید)خرید های زیادی می شود و بیا یادی بکن  از خونه تکونی ها و و سر و سامان دادن به خانه ها,

آب شهری و تلفن و برق در اختیار داری و خیلی برایت راحت شده و بیا یاد بکن از آب  زلال چشمه ها و چای تازه در سماور ,

 وسایل خرمن کوبی پیشرفته (کمباین) آمده و خیلی  کارها راحت شده و بیا یادی بکن از سختی ها و گرفتاری های آن موقع,

ظرف های چینی زیادیدر اختیار داری و سفره ها پر از ظرف می باشد و بیا یادی بکن  از خوردن دسته جمعی داخل یک ظرف (مجمه) ,

 کتاب و کیف و مداد و مدرسه و درس خواندن چه راحت شده است و بیا یادی بکن از فلک کردن و چوب خوردن,

اینقدر از مازندران و روستا ها ,زبان مازندرانی فاصله نگیر و به گرفتاری خودت فکر کن,

ای برادر مازندران را خوب بنگر و در خیابان های مازندران که عبور می کنی به شالیزار ها نگاه کن,

فراورده های روستا ماست و کره و دوغ را فراموش نکن و یاد بکن از زحمتهای آن و تا صبح نخوابیدن ها,

از آب چاه با سطل آب گرفتن خیلی مشکل است و یاد بکن از آنهایی که خیلی راه می رفتند و از آب چشمه برای خانواده می آوردند,

مرغ ماشینی را نگاه می کنی و توان خرید ان را نداری و از مرغ و اردک های محلی هیچ خبری نیست,

الان خیلی تعجب می کنم از چک و بد قولی های این زمونه و بیا یاد بکن از یک رنگی های اون زمان,

الان که دعوا می شود تیر و تفنگ وارد میدان می شود و بیا یاد بکن از دعواها و در گیری جزئی آن موقع,

 فصل بهار که فرا می رسید اشعار بهار سر می دادند و بیا یادی بکن  از گل و پروانه های زیبا در باغ  ,

هم تو شمالی هسی و هم من و هر چیزی را می گویم تو هم می دانی  و بیا یاد بکن از گرسنگی و تشنگی آن موقع,

در آشپزخانه هم گاز فر و انواع ظروف موجود می باشد و بیا یاد بکن از سختی ها و گرفتاری های آن موقع,

از قدیمی ها من هر چه که بنویسم احساس می کنم که کم نوشته ام و داخل شالیزا که عبور می کنی مواظب نشاهای برنج باش,

طاهری هر چه تلاش می کند کسی همراهی نمی کند و بیا به فکر عاقبت و مرگ خودت باش,

***

 

میر حمزه طاهری نوپاmir hamzeh taheri nopa   

 

بهار (فارسی)

بهار

آمده   بهار گل  آشکار است  بیا

هر طرف نگر غنچه هزار است بیا

بلبلان  همه  چه شاد  و  سرمست

این جلوه از آن پروردگار است بیا

***

 

میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)

 

تنهایی(فارسی)

تنهایی

تو را تنها زشب هر جا می گردم

تمامی  کوله بارم  را   می بندم

شبی  سرد و  سکوتی  با  تو بودن

خیالم  آسمانم  من    می خندم

***

میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)