( به نام خدا )
دل تنها
ندارم هیچ راهی و سرایی
ندارد عاشقی بر من هوایی
نه نوری نه چراغی در دل شب
که با نورش دهد نور همچو ماهی
نه باغی مالکش در این دیارم
شوم با حاصلش اهل بهایی
نه اشکی از فراقت همچو شبنم
بریزد روی گلهای جدایی
نه قلبی تا شود حیران و افسوس
ز نام عاشقی گم کرده راهی
نه چشمی تا ببیند از بصیرت
نگردد کور و خسته از نگاهی
نه جنگی کز وجودش خصم دولت
بیازارد دل خسته ز راهی
نه باری تا برم مقصد به تعجیل
به آهو جستجوی قطره آبی
نه پاهی پیش روم بهر ملاقات
ز سویش پیش روم چو ساربانی
نه دستی تا دهد دست تعهد
فشارد دست یاران با خدایی
نه راهی تا روم سویش شتابان
ز غفلت کج نرم گم کرده راهی
نه عشقی با دلم گردد دلارام
که با وصلش کنم نک زندگانی
نه نیشی تا زند بر پیکر من
ز راهی زخم شوم با تکه خاری
نه ساقی تا دهد یک قطره آبی
طبیبی او کند گردم شفایی
نه تختی تا نشینم همچو شاهی
نه قصه تا روم یکدم به خوابی
***
میر حمزه طاهری (نوپا)
با سلام
خیلی عالیه لذت بردم موفق باشی
سلام
ممنونم به خاطر لطفتون!
شعرهای قشنگی نوشتید!
ذوق ما کجا و شما کجا!؟
راستی یه پیشنهاد:
فونتون رو تغییر بدید! حرف ؛ی؛ جدا می مونه!
باز هم سر میزنم. فعلا یا حق
سلام وبلاگتان عالی است امیدوارم موفق باشید
سلام شعرای جالبیه سبزوسر بلند باشی مارو یادت نره
ممنون که سر زدی
...با تشکر، آریانا
سلام
رمسی که سر زدی
بلاگت عالیه
موفق باشی