عشق
عجب حال و هوایی دارد این عشق
به نام و ریشه جایی دارد این عشق
به وصل و دوستی هرجا می زند حرف
درون را تکیه گاهی دارد این عشق
گر هر کس بی عشق لب خنده دارد
نداند سینه جایی دارد این عشق
سفر تا آن رسیدن خط پایان
به راهش رد پایی دارد این عشق
نظر بر آن جمال و صانع عشق
سپا سش آن خدایی دارد این عشق
به جهل و کینه و عهدی شکستن
خطر را جمله چاهی دارد این عشق
به چشمی با نگاهش جان جانان
به رمزش رتبه جانی دارد این عشق
به مقصد می برد آنکه خدایی است
گذر مستانه سازی دارد این عشق
نگاهی دوری اش بس گریه شوق
دو دیده اشک نابی دارد این عشق
به شعر و بس ترانه هیچ نگنجد
غزل را سن و سالی دارد این عشق
***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)
سلام
ممنونم از شعرهای بسیار زیباتون در سایت شعر نو
و باید بگم :
روزی که گرفتم نشان از رخ آن عشق
گفتند به من این واژه ی تردید دوباره
راهی که روی مقصد آن هیچ عیان نیست
هرگز نرود سوی طرب این دل پاره
آخر چکنم طاقت ِ ماندن به سرم نیست
گــه پای پیاده بروم گــــه به سواره
می سوزم از این تب که کنم چاره ی دل را
خرسند ازآنــــم که شدم مست ِ اشاره
ای دوست مرا تاب و تب ِ مهر تو کم نیست
چون آتش جانسوز که می بُرد شراره
با درود
به روز هستم با یک بحر طویل و منتظر نقدتان
شعر هاتونو خوندم .خوب بود.می شه امیدوار شد که شاعر بزرگی بشید.در ضمن آقای حمزه اون شعرتون ترجمه انگلیسی نبود بلکه فینگلیش بود قول می دم وبم رو به روز کنم