به نام خدا
اهل روستایم ...
(تقدیم به اهالی روستای هریکنده)
اهل روستایم
کنار شهر بابل
عاشق شعرم
ز غربت می سرایم ،
بس ترانه و سرود
می چکد بس نکته ها
همچو نم نم در بهار
می شود سرشار باران
ذهن پاکم ، شهر دور
بس نویسم ، تازه ها ،
آبادی و سیمای بومش
کوشش جمعیت آنجا ،
در پی نان حلالش
از تلاش مردمانی
در نسب از نسل رستم
جمله پیدا و کشاورز
جمله پیوندند و پیروز
از فضای سبز صحرا
تا به شالیزار و باغش
رویش گلهای زیبا
نغمه ها ی بلبلانش
چهرة زیبای صحرا
رحمت و لطف خدایی است
در بهار و بوی نارنج ،
عطر خوش آنجا فراوان
با طراوت ، باغ و بستان
بلبلان را شاد و سرمست
سبزه را شوق نگاهی است
وصلت گلهای رنگ رنگ
زوزة ناز نسیمش
بوسه پنهان و سنگین
رخص برگهای درختان
موج رویش ، سبز و رنگی
بر کران جویباران ،
بوی نعنایش هویداست
سبزه گشته است زان خبر ها
عاشق و سرمست وشیدا
آخر این گویم به شعرم
باشد آن دائم مقاوم
بوم و دشتش باشد آباد
مردمانش جمله پیروز
طاهری در بند کنجی
گرچه آرام است و آسان
بر جمال و وصف روستا
بس بسازد شعر فراوان
***